۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

یک شب تنهایی

روی یک نیمچه پله نشسته و زانوی راستش رو توی بغلش کشیده. سرش رو به دیوار اجری قدیمی تکیه داده.
چشم دوخته به اسمون سیاه که با ستارهای پر نور اذین بندی شده. انگار تا حالا ستاره ندیده یا شاید تا حالااینقد به چشمش قشنگ نیومده بودن..
چند دقیقه یکبار چشماش رو واسه چند ثانیه میبنده. بی اختیار یه لبخند کوچیک میافته گوشه ی لبش. گاهی هم ابرو هاش رو گره میزنه و پلکهاش رو بهم فشار میده.
از آآه های سردی که گه گاه میکشه راحت میشه فهمید دلش گرفته.
اروم سرش رو بلند میکنه و توی تاریکی دور و برش رو نگاه میکنه.دوست نداره کسی خیسی چشماش رو ببینه.
دوباره سرش رو تکیه داده به دیوار و یه نمه فشار میده.
سختی دیوار پشت سرش واسش حس خوشایندی داره.یاد وقتی میافته که کنارش دراز میکشید و چیزی نبود که زیر سرشون بذارن؛که سختی زمین رو حس نکنن. ولی این سختی ها در مقابل باهم بودن هیچی نبود...
چشماش رو باز میکنه که یه گوله اشک سر میخوره روی گونه اش.
تو همین بین؛
صدای خر خر کشیده شدن دم پای روی زمین ؛باعث شد خودش رو جم و جور کنه. استین پیرهنش رو بین مشتش گرفت و با عجله خیسی صورتش رو پاک کرد.
یکی از پسرا بود. با فلاکس دستش و فرنچش که روی شونه انداخته بود شبیه معتادهای عملی شده بود.
با لبخند نگاهی کرد و طعنه وار گفت:" نبینم تنها تو تاریکی نشستی خوشگل من..! همدم بخوای من چاکرتم هستم..! "
"برو پی کارت شیره ای. بدو زغالت خاکستر شد."
صدای خرخر کشیده شدن دمپایش روی زمین ارامش شب و پسرک رو بهم ریخته بود.
وقتی دوباره همه جا اروم شد. هردو زانوش رو توی بغلش کشید. از پشت سرش رو چند بار به دیوار کوبید و چشمهاش رو بهم فشار داد. زیر لب یه چیزای میگه:
"پس چرا تموم نمیشه... این هفته ی لعنتی چرا تموم نمیشه... این شب مزخرف چرا تموم نمیشه..."

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

قرار شده من هم بنویسم.

بنویسم از یه پسرک تنها . که اونقد خودش رو با ارزش میدید که هرکسی رو با خودش قاطی نمیکرد؛ واسه فرار از تنهای .

بنویسم از یکی دیگه که بخاطر ترس از تنهای دور و برش رو پر کرده بود از ادمای جور و ناجور. تن میداد به هر چیز و هر کسی که فقط چند ساعتی رو دل خوش باشه که دوستش دارن. با همه ی اینا تنها بود. تنها میان تن ها...

یه روز یه اتفاق سر راه هم قرارشون داد. پسرک تنها فکر میکرد لنگه ی گم شده اش رو پیدا کرده. فکر میکرد همونیه که میتونه تنهایش رو پر کنه.
ولی پسر دومی اینجوری فکر نمیکرد. باورش نمیشد این یکی با بغیه فرق داشته باشه. باورش سخت بود که یکی پیدا بشه که بخاطر خودش دوستش داشته باشه. ولی واقعیت داشت. بلاخره بین اینهمه ادم سواستفاده گر یکی هم پیدا شد که وقتی میگه دوستت دارم از عمق چشماش میشه صافی قلبش رو دید.
پسرک تنها اینقد رو حرفش موند .اینقد خوبی کرد . که یه جایی ته دل پسر دوم رو لرزوند. با خودش گفت:نکنه راست میگه.نکنه این مثه بقیه نباشه. نکنه دلش بشکنه و بره و پشت سرش رو هم نگاه نکنه.
کم کم دلش نرم شد.چشماش خیس شد و در جواب دوستت دارمش گفت: منم دوست دارم با تمام وجودم.....

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

اندر احوالات جی هایی که جی نبودندی 3


و  اندر باب قرار گذاردن که همان دیت باشدی: راقم این سطور به عینه مشاهده کرده و از عقلای طایفه جی نیز بسیار شنیده و اندر وبلاگهای عزیزان جی نیز خوانده که ایشان(جی هایی که جی نبودندی) با کیسی قرار نگذاشتندی مگر موافق پوزیشن ایشان و باز به تجربت شخصی ثابت گشتستی که ایشان موزیانه در محل قرار کمین کردندی  تا اگر کیس از لحاظ ظاهری باب دندان کرم خورده ایشان بودی که فبها و الی به هر ترفندی بودی از محل در رفتندی و تلفن همراه خویش آف نمودندی و در جواب پیامکها که : " کجایی؟" کی میرسی؟"، هیچ ننوشتندی و البته برخی از ایشان نیز ،مودبانه بهانه آوردی، که کاری فوری پیش آمدی  و قرار به وقت دیگر موکول کردندی،لیکن عده ای از ایشان، که ناشی تر بودی و نتوانستی در محل، خویشتن از دیدگان تیزبین کیس پنهان کردندی، چون کیس، ایشان را به واسطه چهره برافروخته و دست پاچگی فراوان شناختی و جلو آمدی و آشنایی دادی، ایشان ناشیانه انکار نمودی و اگر کیس اصرار نمودی و یا اندک تهدید، ایشان شلوار خویشتن خیس نمودی به گه خوردن افتادندی! وصد البته همیشه اینگونه نبودی.
 و باز اتفاق افتادی که هر دو طرف جی نبودندی و گاها هر دو در هنگام چت مشخصات دروغ دادندی و چون بر سر قرار حاضر گشتندی، هرکدام با دیدگان از حدقه بیرون زده، به دنبال فردی با مشخصات دیده یاشنیده بودی، لیک چون درصد شهوت بالا بودی و میزان زاویه آلت و ران به نود90 رسیدی، ایشان هر رهگذری را که دیدی، آرزوی هم خوابگی با او کردی و چون کیس مورد نظر، نزد او حاضر گشتی و هردو از لحاظ ظاهر باب هم بودندی، اولین سوالی که از هم پرسیدنی این بودی که : "مکانت  جوره؟"  وچون جور بودی پرسیدندی: "میدی یا میکنی؟ "
و چون فاعل و مفعول با هم موافق بودندی، به مکان رجوع کردندی، چون میزبان کفش از پای کندی و نزدیک میهمان گشتی، میهمان از بوی نامطبوع ، آزده خاطر گشتی و مودبانه درخواست تعویض جوراب نمودی، میزبان نیز رسم ادب بجای آورده، جوراب خویش عوض نمودی، لیکن بوی نامطبوع برجای بودی و چون میزبان اولین بوسه بر لب میهمان زدی، بر میهمان آشکار گشتی که بوی از دهان بودی و نه از جوراب میزبان.
لیکن چون واهمه داشتن مخاطبان زیر 18 سال میرود و بیم آلوده گشتن صفحه کلید و موس و میزتان به غذای دیشبی یا خدای ناکرده سحری، از بازگو کردن ادامه ماجرا شرمسارم. عذر تقصیر!!!

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

اندر احوالات جی هایی که جی نبودندی 2

و از حالات و احوالات آن عده از ایشان، که به سبب رشد نمو در خانواده معتقد و مقید به احکام شرعیه، بیم گناه بر ایشان چیره گشته تا حدی اجازه خروج از طریق ثواب به ایشان نداده، لیکن این امر ادامه نیافته، مگر به تحکیم ریشه ایمان و منحرف کردن دیده و ذهن و گوش از هرآنچه محرک ناثوابش شمرند، به اسباب ثواب.  لیکن اگر قوه تحریکات بیشتر از قوه تسکینات بوده و فرد قوه استقامت از دست داد، در وحله اولی به دیدن محرک اکتفا و از برای تسکین استمنا نموده، پس از مدتی احساس گناه بر او چیره گشتی از عادت استمنا، به ستوه آمدی، لیک به سبب نبود اسباب ثواب ارض،ا ناچار مدتی مدارا کرده ،دوباره به عادت رجوع کرده و اینبار بیش از پیش و به دفعات اضافه، تا چنان شود که عرصه بر خویشتن تنگ و تاریک بیناد و در بدترین حالات: روزی در حمام یا به رختکنی یا به کناره رودی چون طفلی لخت بیناد، عنان از کف بداده براو حمله  ور و آنچه نباید منجر گشته و یا در حالات ملایم تر: فرد به بازی با اسباب و آلات جنسی طفلی از اقوام و آشنایان پرداخته، خویشتن تا حدودی ارضا نمودی. لیکن این عمل وقیح در ذهن طفل هرچند کودک سال و طفیل و حتی ابله، تا سالهای سال مانده و ماندگار خواهد ماند و بسی بزرگسالان که چون به نزد طبیب ذهن و روان رجوع کردندی، از کابوس هایی به همین مضمون یاد کردندی که از اتفاقی ازین دست در بطن کودکی ایشان خبر دادی. و البته خود شخص نیز از بلایای این عمل قبیح چندان بر حذر نبودی، چه به کرات اتفاق افتاده و اخبار آن در مجلات زرد به وفور موجود است که فرد از خود بی خود گشته، پس از تجویز طفل، پس از ساعتی و گاها دمی، به خویش آمده، از کرده چنان نادم گشته که دست به خودکشی آلوده، و مردن به از زنده ماندن با ننگ پذیرفتن همچنین خبت و خطایی دیده. و نیز آنها که پس از چنین فعلی به سبب پوست کلفت و کلاه بالا نهاده ز پیش، زندگی را پس ازین ادامه داده نیز، بعدها دچار چه بیمارهای روانی که نشدندی و از آن جمله ، شک داشتن به سایه خویشتن که مکناد در خفا بر مخرج ایشان انگشتی بنهاد.

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

اندر احوالات جی هایی که جی نبودندی

آری برادر جان، بسی کسان که به سبب قلت افراد مونث و نبود امکان تجویز و کثرت افراد مذکر و دوری از اسباب نکاح و خستگی مفرط از انجام استمنا و ترس از پس انداختن اولاد و تشبیه کردن اراده مرد عذب به فولاد و... نفس شیطانی بر ایشان چیره گشته، در پس دیواری یا کنج خرابه ای، طفلی خوش بر و روی را خوابانده، دیدگان خویش بسته و در پندار دختری  را و به واقع  از راه ناثواب، پسری را تجویز نموده، خویشتن برای ساعتی آرام ، پس از آن روزها پشیمان و از کرده نادم و طفل به اجبار مفعول نیز اشک ریزان و از محل گریزان ، تا روزها و گاها تا سالها ناآرام نموده و از همه  ترسان. لیک چون قوت شهوت در آدمی، بخصوص جوانان به سبب خوراک ازدیاد یافته و باز به سبب اسباب ذکر شده فوق، فرد به فعل ناثواب با طفلی دیگر لواط کرده و چون این فعل به کرات انجام نموده قبح خبت و گناهش بر او شکسته، دیگر پندار زن و دختر از خویشتن به دور دیده وفور کیف و حال  در تجویز پسران دیده آبروی خویش به کوی و دیار ضایع گردانیده و چون پای در میانسالی نهاده ، نه کس دختر به وی داده و  پسران نیز کمتر به وی روی خوش نشان داده ،پس به مردان بسنده کرده و چون گاها با عزیزی از طایفه جی برخورد نمودی و از ایشان سخنانی چند در وصف جی و احوالات ایشان شنیدی، به پندار غلط خویشتن را جی دانستی ، حال آنکه از یاد برده که هنوز هم از دیدار سینه مرمرین و ساق سیمین بانوان زیبا روی و خوش اندام به وجد آمده، نیمه شبان به خواب و بیداری بستر خویش به ناپاک آلوده البته به اسپرم نه به جیش!!!

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

... که یار باز آید


امشب بساط سرور و شادیست به منزلم
ساقی با ساغر و مطرب با ساز آید.

تا سحر نخواهمی خفت و چشم بر درم
که فردا مرا دلبر و دلدار آید.

من ازین غصه دست بر سرم:
فردا که مرا یار به دیدار  آید،
خدا کند که مپرسد چه گذشت بر دلم!
که ز دیده اشک فراوان آید،
گر چندی نبود سایبان بر سرم
چه غم؟،که فردا هم سر و سامان آید،
نگویمی که بود چندی تب، مهمان منزلم
باری که فردا طبیب به درمان آید.

کیست ببیند این غوغا که هست بر دلم
زشوق آنست که همسر وهمراز آید.

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

بچه ها مواظب باشید.....

شده قراری بذارین و بعد از رفتن سر قرار،پشیمون بشین از اینکه قرار گذاشتین؟
شده مونده باشین تو اینکه برین سر قرار یا نرین؟
شده شک کنین به طرف که در مورد خودش و علایقش واقعیت رو میگه یا...؟
اگه شده یا نشده اینجا   رو کلیک کنین و مطلب رو تا آخر بخونین ضرری نداره.
اینم اصل آدرس:
http://hamkelass.blogspot.com/2010/08/blog-post_5193.html

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

بی تو...


مغرور و دروغگو
با هرکه غیر تو

به آینه نگاه میکنم
من چه زشتم بی تو