۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

رياضي

محبوب من
تو را از همه منها مي‌كنم
و با خود جمع مي‌زنم
عشقم را در تو ضرب مي‌كنم
و رازهايم را
و گفتني هايم را
و همه‌ي وجودم را با تو تقسيم مي‌كنم!

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

محبوب

آه محبوب من

چه مي‌داني از من؟

و چه ميكني با من

كه حتي برنمي‌تابي به ميان موهايت

شانه‌ي انگشتانم را؟

 

محبوب من

كاش مي شد گم شوم از چشم تو

ببينم مي‌جويي نشانم را؟


چه ميگويم؟!

واي بر من اگرعاشقم

بگذار گاز بگيرم زبانم را.

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

شب شانس

ورقها بر نمي‌خورند

برايم دست نمي‌آيد

تاسم را گم مي‌كنم

‌بازي شروع نشده مات مي‌شوم

و سكه جز براي رقيب

به زمين نمي نشيند

نه‌،امشب

شب من نيست

بازي نمي‌كنم!

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

يه حس بد!

كاردت بزنن خون ازت درنمياد، بقض گير كرده تو گلوت، مزه دهنت روتلخ كرده، انتظار همچين حرفي ازون نداشتي، اونم بعد ازاين مدت، بعد از اين همه با هم بودن، قدم زدن، صحبت كردن، آره خيلي سخت بود شنيدنش از كسي كه ديوانه وار دوسش داشتي و دوست دارم رو از لباش شنيده بودي. سخت بود، هرچند تو رابطه‌تون رو صرفا بخاطر اين نميخاستي. اما بقول خودش باعث نزديكتر شدن دو طرف ميشه!

مگه دو نفر كه همديگه رو دوس دارن اشكالي داره بهم نزديكتر بشن؟ مگه قرار بود چقد پيش هم بمونين؟ اما تو از نيومدنش ناراحت نبودي، حتي ازينكه ديگه نمي خواد اون سه روز رويايي رو تكرارش كنه، تو از اين ناراحت بودي كه گفت:بعدش حس خوبي بهش دس نميده! اين حس رو خوب ميشناختي، همون حسي بود كه تو وقتي با كسي كه دوسش نداشتي...و مهمتر اينكه تو فقط ميخاستي سرت رو روشونه‌هاش بذاري وگرمي لباشو رو لبات حس كني نه چيز ديگه.

بقضت تركيد اما اون كجا بود تا ببينه؟

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

هيشكي نفهميد

با درود

هيشكي نفهميد چرا اون مرد
هيشكي نفهميد چرا اونطور مرد
هيشكي نفهميد اون چفدر تنها بود
هيشكي نفهميد چرا اون ازدواج نكرد
هيشكي نفهميد چرا با نامزدش بهم زد
هيشكي نفهميد چرا سراغ كسي ديگه اي نرفت
هيشكي نفهميد چرا رو ديوار اتاقش نوشته بود:
                                     دلم از همتون خونه!
هيشكي حتي نفهميد كه اون نمرد، چون بايد مي مرد
اون مرد چون خواست بميره
هيشكي نفهميد اون خودكشي كرد