۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

ما و عاشقی

واسم نوشته:
"ما عاشق آدما نمیشیم
ما عاشق تصویری از آما میشیم که تو ذهنمون میسازیم"
درسته
خیلی هم درسته
اما مگه این تصویرو من از کجا آوردم
تویا عکستو، که یه کاراکتر نبودی افتاده گوشه ذهن من که یه روز اتفاقی وقتی داشتم ذهنمو گردگیری میکردم پیدات کرده باشم؟
تو بودی
تو هستی
تو وجود داری
اگه تصویری هم ازت ساختم، که ساختم
یه تصویر واقعیه
تصویری که
هم خوبیاتو هم بدیاتو توش جا دادم
با بدیات میسازمو
با خوبیات که بیشترن حال میکنم!!!!!!!
.
.
.
دلم لک زده واسه قدم زدن شونه به شونت
اون بالاها
نیستی ببینی ازون بالا چه قشنگ شده این شهر مردنی
آره از وقتی رفتی نرفتم
وقتی دلم میگیره و خرم روپاس
میخام برم و چرخی بزنم
اما تو که نیستی
نرفته سر خرو کج میکنم رو به پایین.

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

نگاه.....

روزهاست که تکیه بر دست داده از گوشه چشم نگاهم میکنی
وهیچ نمیگویی
نه حرفی نه اعتراضی
فقط نگاه میکنی
دست ت را جلویه صورتت میگیری
یکباره رویت را برمیگردانی
ولی باز برمیگردی و نگاه میکنی
سرگرم تلفنت میشوی و مرا از یاد میبری
و بعد بی انکه مرا نگاه کنی
دست بر پیشانی میگری و مشغول خواندن منوی روی میز میشوی 
و باز نگاهم میکنی
هیچ نمیگویی
و باز نگاهت میکنم
نه حرفی نه اعتراضی
کاش بجای عکسهایت خودت اینجا بودی
کاش بودی تا  بجای بو کشیدن عطرت(عطرم)
عطر تنت را بو میکشیدم
کاش بجای عکسهایت خودت اینجا بودی

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

یه روز بد

شده دلت واسش تنگ بشه؟  
شده بخاي ببينيش ، اما نشه؟
شده حتي نشه كه صداشوبشنوي؟
شده حتي نشه كه پياماتو بفرستي؟
از ظهر تاحالا بيشتر از  هزار بار شمارشو گرفتي
اما دريغ صداي بوق
حتي از صداي چندش آور اون خانومه هم خبري نيست
نه خاموش نيست!
فقط نميخاد صداتو بشنوه
ازت خسته شده
از خودتو اين اخلاق گندت
ازاين گنده دماغيت
اينم از خوبيشه كه به زبون نمياره
اما مگه به بزبون آوردن چه جوريه؟
دلم داره ...

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

عزیز من

سلام به همه و به عزیز من
که خیلی وقته ندیدمش
حساب روزاش از دستم درومده
آخه سرم خیلی شلوغه
از شانس بد الان فصل شلوغ کارمونه
ولی این دلیل نمیشه که بیادش نباشم
لحظه لحظه این روزا بیادش بودم و هستم
و واسه کم کردن دلتنگیام چاره ای جز تلفن زدن و اس ام_ ببخشید پیامک دادن ندارم
هیشکی نمیتونه جای خالیشو پر کنه
دل خوشم به اینکه 3 هفته دیگه برمیگرده
منتظرم


۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

تنها دلخوشیم

 1.هنوز چشات گرم نشده که صدای زنگ در حیاط میاد.اونم نه یه بار که چن بار پشت سر هم، تا از زیر پتو بیرون بیایی و کاپشن بپوشی و طول حیاط رو بدویی و به در برسی چن تا فحش نثار اونی که پشت در میکنی.

اما پشت در پیرزنی قد کوتاه با لباسای ژنده و صورتی مهربون و خسته طلب چیزی واسه سیر کردن نوه های یتیمش میکنه. راست و دروغش با خودش اما حتما نیاز داره که تو این سرمای زمستون جلو هر کس و ناکس سر کج میکنه، پولی بهش میدی و مقداری ...و برمیگردی که به چرت بعد از نهارت برسی اما غصه پیرزن نمیزاره.

2.با دوستت تو خیابون  بی هدف اوفتادین تو خیابون و از هر دری صحبت میکنین و دوستت هر چند دقیقه یه بار دماغشو که از سرما رنگ لبو شده بالا میکشه و میگه:"خیلی سرده" و تو هم با سر تائید میکنی و بخار دهنت رو فوت میکنی تو شالت که جلو صورتت رو پوشونده. همینجور میگذره تا به پسری بر میخورین که کنار پیاده رو رویه تیکه کارتن نشسته و جلوش یه ترازویه قدیمی گذاشته و دوستت بی اینکه چیزی بگه میره رو ترازو و تو هم بعد ازاون و بعدش هم بجای 200 تومن 500 تومن بهش میدین و با چند تا آه سرد و نچ نچ کردن دوباره به راهتون ادامه میدین.

3. با بچه ها جمع شدین تو خونه مجردی حمید و تا صبح ورق بازی کردین و قرار شده تیمی که ببازه کله سحر بره کله پاچه بخره و از شانس بد شما میبازین و بین خودتون گل یا پوچ میکنین و باز از شانس.... خلاصه ساعت 5 قابلمه به دست از خونه میزنی بیرون و سر خیابون سوار اولین تاکسی که جلویه پات وامیسته میشی که یه مسافر بیشتر نداره(یه پیرمرد زوار در رفته که یه کلاه مشکی رو تا بیخ گوشش کشیده رو سرش و یه نایلون پلاستیکی هم دستشه که با لرزش دستاش خش خش میکنه و بدجوری رو اعصابت رفته) راننده از پیرمرد میپرسه :"پدر جان کجا میری اول صبحی ؟"

- "همین تعاونیه چیچیه اسمش.. سهام عدالت"

  :"مگه چه خبره ؟"

-" گفتن امروز قراره سود سهامو بدن، شلوغ میشه گفتم زودتر بیام که علاف نشم"

از دهنت میپره و میگی"مگه چقدر میدن که تو این سرما پاشدی شال و کلاه کردی واسش؟

-"هی پسر جون نفست از جای گرم بلن میشه، چهل هزارتومن میدنف میدونم کمه ولی واسه من و خونوادم یه تومنم یه تومنه "

تا به مقصد برسی نه چیزی میگی نه چیزی میشنوی کرایه پیرمرد رو هم حساب میکنی و کله پاچه رو میگیری و برمیگردی اما تمام طول راه تو فکر پیرمردی ....

4.....

5.....

آره واسه غصه خوردن سوژه زیاده اونم با وضع مملکت ما (نمی خوام حرف سیاسی بزنم که گور بابای سیاست)اینایی که نوشتم فقط در مورد ابتدایی ترین چیزی بود که بشر واسه زندگی نیاز داره ،بگذریم از رفاه و آزادی و حقوق بشر و هزار کوفت و زهر ماری که هیشکی به فکر حل کردنشون نیست الی سیاسیونی که می خوان مردم و رنگ کنن تا رایشون رو جمع کنن و بعدش هیچ.

آره واسه غصه خوردن سوژه زیاده، اما واسه خندیدن چی ؟ واسه شاد بودن چی؟ واسه دلخوش بودن چی؟ همین قدر بگم که تموم دلخوشی من اینه که کسی رو دوست دارم که اونم منو دوست داره و با اینکه از هم دوریم اما به یاد هم هستیم و همین و همین شده دلخوشی من.

امیدوارم تو این سرما، هرجا که هستی، چراغ خونت روشن و خودت و خونوادت سلامت باشین.

 میدونم که میدونی دوست دارم.