۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه

عشق ممنوع 1

عشق از نظر نسلها و افراد مختلف جامعه ای که من عضو کوچکی از آن هستم


از نظر پدر بزرگم:

عشق گناه است.خیانت است و بی عفتی... هروقت بحث عشق و عاشقی میشود حکایتی را بازگو میکند:

" که شبی سرهنگ فلانی میهمان تیمسار بهمانی بوده .از قضا این تیمسار سالخورده دختری جوان داشته ؛ چون پنجه ی آفتاب. دخترک هم که خود مقداری کرم داشته جلوی سرهنگ پر و پاچه ای نشان میدهد و بقول معروف دلبری میکند. سرهنگ هوس باز هم حس میکند یک دل نه صد دل عاشق پنجه ی افتاب شده.

میان چرت زدن های نشسته ی تیمسار دخترک بلند میشود و با لبخندی گوشه ی لب به سرهنگ اشاره میکند که همراهم بیا. سرهنگ عاشق پیشه هم که دیگر اختیارش دست ک..رش بود به سرعت دنبال دخترک میرود

خلاصه زاویه ای گیر میاورند و باهم لاو تو لاو میشوند. سرهنگ که سرش داغ شده و شهوت به او غالب گشته عنان از کف بداده و میکند انچه نباید...

یکی از مستخدمین که انها را دیده بود سراسیمه تیمسار خواب برده را بیدار میکند که چه نشستی گوشت را گربه برد.

سرتان را درد نیاورم.همه ی اهل خانه حتی خود سرهنگ هم فهمید چه غلطی کرده. برای پوشاندن این گند بوجود امده چاره ای نبود جز اینگه میوه ی لک دار و دست خورده را به سرهنگ بیچاره بدهند.

چند ماهی گذشت سرهنگ خوش و خرم بود از داشتن چنین زن زیبا و با کمالاتی. ولی این خوشبختی ادامه دار نبود.شک بجانش افتاد که نکند همینطور که با من مراوده داشته با دیگران هم بوده نکند الان نیز با کسی باشد نکند بمن خیانت کند....

خلاصه کار بجایی رسید که شبی دختر تیمسار کمی دیرتر ازهمیشه از خانه پدرش امد. وقتی وارد خانه میشود با صورت برافروخته ی سرهنگ مواجه میشود. بینشان دعوایی رخ میدهد و سرهنگ کاملا به صورت تصادفی با دستهای خودش پنجه ی افتاب را خفه میکند..."

پس ازین داستان تقریبا واقعی میشود متوجه شد پدربزرگم چرا در مورد عشق اینقد بدبین است


از نظر پدرم:

عشق بیهوده است؛ تلف کردن وقت و جوانیست. از نظر او همیشه معشوق ها قصد سو استفاده و ازار و اذیت عاشق خود را دارند. و هیچ عشقی عشق پاک نیست. بعضی و قتها حرفهایش بفکر فرو میبرندم. البته کمی شکاک و بد بین است که اینهم مقتضای شغلش بوده.

در اخر هم گفت:" پدر سوخته خجالت نمیکشی با پدرت ازین حرفا میزنی ما به سن تو بودیم جلوی اقامون جرات نداشتیم پامونو بکشیم. این تلوزیونو ماهواره ها اینقد این نسل رو پررو کرده، میشینه تو روی آدم میگه من زن میخام" (آخه من کی همچین چیزی خواستمم. فقط از عشق پرسیدم.تازه اگه شماهم بخوایین من نمیخوام)

..