امشب بساط سرور و شادیست به منزلم
ساقی با ساغر و مطرب با ساز آید.
تا سحر نخواهمی خفت و چشم بر درم
که فردا مرا دلبر و دلدار آید.
من ازین غصه دست بر سرم:
فردا که مرا یار به دیدار آید،
خدا کند که مپرسد چه گذشت بر دلم!
که ز دیده اشک فراوان آید،
گر چندی نبود سایبان بر سرم
چه غم؟،که فردا هم سر و سامان آید،
نگویمی که بود چندی تب، مهمان منزلم
باری که فردا طبیب به درمان آید.
کیست ببیند این غوغا که هست بر دلم
زشوق آنست که همسر وهمراز آید.
حس خوبیه...
پاسخحذفحسی که دوست نداری هیچ وقت تموم بشه...
می دونم چیه...
درک ات می کنم...