۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

يه حس بد!

كاردت بزنن خون ازت درنمياد، بقض گير كرده تو گلوت، مزه دهنت روتلخ كرده، انتظار همچين حرفي ازون نداشتي، اونم بعد ازاين مدت، بعد از اين همه با هم بودن، قدم زدن، صحبت كردن، آره خيلي سخت بود شنيدنش از كسي كه ديوانه وار دوسش داشتي و دوست دارم رو از لباش شنيده بودي. سخت بود، هرچند تو رابطه‌تون رو صرفا بخاطر اين نميخاستي. اما بقول خودش باعث نزديكتر شدن دو طرف ميشه!

مگه دو نفر كه همديگه رو دوس دارن اشكالي داره بهم نزديكتر بشن؟ مگه قرار بود چقد پيش هم بمونين؟ اما تو از نيومدنش ناراحت نبودي، حتي ازينكه ديگه نمي خواد اون سه روز رويايي رو تكرارش كنه، تو از اين ناراحت بودي كه گفت:بعدش حس خوبي بهش دس نميده! اين حس رو خوب ميشناختي، همون حسي بود كه تو وقتي با كسي كه دوسش نداشتي...و مهمتر اينكه تو فقط ميخاستي سرت رو روشونه‌هاش بذاري وگرمي لباشو رو لبات حس كني نه چيز ديگه.

بقضت تركيد اما اون كجا بود تا ببينه؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تو هم چيزي بگو: