۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

روزهای تنهایی گذشت


روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم، الان که تموم شده، دوست دارم بگم بره که برنگرده، باور کردنش واسه خودمم سخته که تموم شده، و چقدر خوشحالم که تموم شده، چقدر خوشحالم که دوباره میتونم با خیال راحت سرمو بذارم رو سینت و به صدای قلبت گوش بدم و گرمی لب هات رو روی لب هام و گونه هام حس کنم. و تو با نواز سر انگشتات خستگی رو نه فقط از تنم که از روحم بیرون میکنی. از داشتنت به خودم میبالم و لحظه هایی رو که با تو میگذرونم به یه دنیا نمیدوم. دوست دارم بهیارم.

۳ نظر:

  1. پشت سرش آب هم نریز که خدای نکرده برنگرده.
    ایکاش از زندگی هممون بره.
    خوشحالم برات،با اینکه نمیدونم کی هستی ولی هرکی هستی با من هم حسی،این یعنی غریبه ی آشنایی.به هر دوتاتون حسودیم میشه،قدر هم رو بدونید

    پاسخحذف
  2. خیلی برات خوشحالم.ای ول. حالا وقت شادیو رقصه.
    خوشحالم که روزای سختت تموم شده.

    پاسخحذف
  3. خوشبحالت شهريار عزيز من اين خوشبختي رو داشتم اما بدون فكر كردن به تبعاتش تركش كردم ... حالا هم پشيمونم ... اميدوارم روزي من هم پستي مثل تو بنويسم ... برام عا كن اون روز دور نباشه

    پاسخحذف

تو هم چيزي بگو: