۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

تپق...

1.دلم برای خواهرم تنگ شده بود، امروز اومد اما نگاهشم نکردم، خیلی وقته باهاش حرف نمیزنم، قهربم،غرور مذخرفی دارم، مذخرف تر ازون کینه توزیمه که از شتر بدترم!
2.فک میکردم ختم رفاقتم که نیم ساعت از خوابم میزنم واسه خداحافظی میرم پای اتوبوسش، اما وقتی اون یه صبح تا عصر با من بود و آخر سرم تا راه آهن همرام اومد، فهمیدم اون شب سوم که سهله چهلم رفاقته!
3.دست و دلم به قلم نمیره، شاید واسه اینه که دلم واسه دیدن عزیزدلم غش میره!

۲ نظر:

  1. راستي يه لطفي كن آدرس وبلاگم رو عوض كن تو لينكستونت.
    ممنون

    پاسخحذف
  2. كيه كه دلش براي عزيزش غش نميره

    پاسخحذف

تو هم چيزي بگو: