۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

تفکر بد...

هرچند وقت بسراغت مي‌آيد، بي آنكه حتي در بزند، اجازه بگيرد ويا "ياالله" بگويد،عادت هميشگي‌اش است، مي‌آيد و همان ايستاده حرفش را ميزند و ميرود، یک جمله:

"خويشبن رها كن از اين رنج و بلا "

همین! و تو حتي فرصت نمي‌كني دليلش را بپرسي، فنجان چايي‌ات سرد ميشود، كله‌ات داغ، تلفنت زنگ مي‌خورد، دست كه هيچ،
دلت هم به جواب دادن رغبتي ندارد.

ساعتي بعد برايش مينويسي:

"حالم گرفته‌اس، چرايش را نميدانم! بعضي وقتا اينجور مي‌شم"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تو هم چيزي بگو: