۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه
۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه
تلفن یکطرفه...
دیروز بود که بعد از چند بار شماره گرفتن بلاخره موفق به صحبتی چند دقیقه ای با هم شدیم. اما کاش نمیشدیم، صدات یه غمی داشت ، غریبه بودیم انگار،وقتی گفتی خب دیگه چی و خداحافظی کردی، دلم بدجوری گرفت و برای اولین بار پشیمون شدم که تلفن کردم. نمیخاستم به دلایل احتمالیش فکر کنم و خودمو با دیدن فوتبال (آلمان-آرژانتین) سرگرم کردم.اما نمیشد. چن دقیقه ای گذشت، سینه م داشت سنگین میشد که صدای زنگ موبایلم رشته خیالم رو پاره کرد، پیش شماره شهرستان بود تاخودم رو جمع و جور کردم و جواب دادم چن لحظه ای طول کشید، خودت بودی اما نه مثه دفعه قبل بی حال و گرفته و غمگین، خودت بودی همون دلبر همیشگی من، همینکه ازت شنیدم که : "دفعه قبلی بهم نچسبید" بغض گلومو گرفت و بزورتونستم خودمو کنترل کنم. بغضی از سر ناراحتی و خوشحالی، وقتی قطع کردی و رفتی که شام بخوری حالم ازین رو به اون رو شده بود. خوشحال بودم که فاصله چندصد کیلومتری نتونسته خللی تو رابطمون ایجاد کنه. کاش یکی بود که میشد باهاش درد و دل کرد. بی ترس ازینکه فردا همینارو بکوبونه تو سرت.کاش...
اشتراک در:
پستها (Atom)